یاشاریاشار، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

یاشار جون

ای بابا خستم کردید.

                                سی ویکم خرداد جهت ویزیت 45 روزگی منو بردن مرکز بهداشت. بعد از مرکز بهداشت مامان و بابام 3 ساعت توی آفتابهای داغ دنبال انجام کارهای شخصی شان بودند. ...
31 خرداد 1393

خوشحالی موقت

بابا سعید قول داده منو سر کلاسش ببرد . خیلی خیلی خوشحالم . بابای خوبی دارم.                                 بابا سعید زیر قولش زده و قرار نیست منو با خودش ببرد . و اشک منو در آورده .   کجایید بابا محمد . دایی علی رضا . دایی شهرام . دایی مجید . دایی ایمان به دادم برسید   ...
27 خرداد 1393

خاله یگانه دوستت دارم

              خاله جون من در دانشگاه مازندران داره درس می خونه . من یک ماهه شدم و هنوز خاله خودمو ندیدم . الان خواب نیستم دارم به این فکر می کنم چند روز دیگه مونده که خاله جون بیاید مشهد.   ...
19 خرداد 1393

پیام من به عمو محمود

سلام عمو محمود . دلم براتون تنگ شده . جشن عروسی تون مبارک باشه . ببین با وجودی که اتوبوس هم اومده دنبالم ولی مامان و بابام اجازه ندادند که بیام عروسی ات . می گویند اونجا خیلی گرمه راه خیلی دوره . تو هم خیلی کوچیکی. به خاطر اینکه من ناراحت نشم که نتونستم عروسی ات بیام , بابا سعید رو هم از کار و زندگی انداختم . ان شاءالله زود زود شما و زن عمو محبوبه بیایید مشهد تا ما از خجالتتون در بیائیم.   به عکسم نگاه کن ببین چه قدر ناراحتم که حرف منو گوش نکردن ...
18 خرداد 1393

عشق زندگی

تو همان بارانی , زیرا مثل باران پاک و زلالی . مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهاب ,عاشقانه هستم تا هستی , هستم تا در کنارم هستی . هستم تا لحظه ای که در قلبت باشم , امیدوارم صد سال زنده باشی تنت سالم و دلت شاد و لبت خندان باشه. من و مامان عاشقتیم و دوستت داریم. ...
17 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاشار جون می باشد